قم
از صدقه سر مامان بزرگ رفتیم قم.آخه ماجرای قم رفتن من هم برای خودش داستانی بود. این قم رفتن یک آشتی کنون بود. چند سال پیش که نامزد بودم با خانواده و نامزد مهربان راهی قم شدیم .وقت ناهار ،آقای نامزد همراه برادرم رفتن ناهار بگیرند تا ما توی یکی از حجره ها بشینیم و بخوریم. از اونجایی که توی این دوران همه دوست دارند جلوی نامزدشون خوشگلترین باشند، منم از توی کیفم آینه رو برداشتم تا یک نگاهی به خودم بندازم.که دیدم خستگی راه و گرمی آفتاب حسابی بی ریختم کرده بود.یک رژ کوچک داشتم آروم زیر چادر به لبم کشیدم واز اونجایی که میدونستم اینجا امکان داره تذکر بدن از این جور چیزها... کاملا روی صورتم پوشوندم. یک بار وقتی داشتم چادرم درست میکردم(که...
نویسنده :
مهناز
15:42